🧡Mademoiselle

- و سبز خواهے شد، با باریکہ کوچکے از نور!🍊🍂

شیبابا

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
1:35 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

اجیم رفته کارخونه شیبابا
ماشمالو و پف پفی درستت کردننن
بعد کلی پاستیل دادن بهشون اورده خونهه :))))))
منم یادمه اونموقع رفته بودم ....
با این تفاوت ک هرچی تارف میکردن برمیداشتم میخوردم کیف میکردم
اما این بیشور هیچی خونه نیاورده جز هدیه ای ک کارخونه داده😂😭

برچسب‌ها: نازگل

مستمر شیمی

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
10:57 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

خواب دیدم مستمر شیمی بهم داده 2😂😭

برچسب‌ها: 12 ام

عیو عیو عیو

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
3:34 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

خوابم نمیاد ولی میرم بخسبم
ب ارامش برسم حداقل
دلیل بر این نی چون میتونم پدر خودمو دربیارم همینکارو هم بکنم ایش
وای امروز ( همون دیروز شماها سشنبه ) خیلیی خوابیدمممم
چخبرع اخه
حالا مامانم : ملت دارن درساشونو جمع میکنن تو تازه خوابیدنت گرفته

ای باابا بازم خواب

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۳
2:9 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

خوابم نمیبره
قرار بود سشنبه عربیو بدم " پ " ببینه
و یادش رفت کد بگیره برای فردا صبح
حالا نگران فردا صبحم ک کد بخاد و من خواب باشم
خیلی حس بدیهههه :/ حس میکنم ابروم رفته
امیدوارم صبح زود پاشم🗿


پ.ن : صب با پیام زیبای چهارشنبه میبینم برخورد کردم🗿😂🧸

برچسب‌ها: پیتزا🍕

ساعت شروع

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۳
1:8 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

وای ساعتارو کشیدن عقببببب
و چقدر سختهههه
خوبه زودتر ازینا اینکارو نکردن
ینی اگ اینکارو مثلا پاییز میکردن عملا وقت نمیشد بخوابیم😐🚶🏼‍♂️
(البته مثال بود پاییز کسی کولر نمیزنه ک)
خوشحالم مدرسه نمیرم :))
نازگل ببخت همیشه 6 و خورده ای بلند میشد
الان فکنم نزدیک 5 باید پاشه😂😂😂😂😂😂
یا مثلا مامانم باید نلین ساعت 6 میبرد مهد وااای 🗿

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
8:0 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

یجوری نیاز داشتم ب حرفاش
ک الان دارم نمت
فقط میتونم بگم خادیاااا شکرتتتتتتتتتتت
ک میگن بهم اینارو :)
ی تلنگره عا ولی یجوری بلندت میکنه ک اصن..... >>>>>>

برچسب‌ها: ماه نقره ای

چای

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
7:31 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

میتونم ربط بدم ب بزرگ شدن ؟
من اصلا ادمه چای خوری نبودم
همین چند وقت پیش با جوجه عقاب دربارش حرف میزدم
و فکنم ی پستیم گذاشته بودم
و کامنتا شده بودن دو دسته چای فن و کافی فن ها
میخوردما ولی خیلی کم هر از گاهی
ولی الان دوروزه ک خیلی رندوم میرم چایی میریزم
میارم اتاق و با قندددددد میخورمم جررررر
اونم ن تو ماگ تو لیوان فرانسه🙂😂😂😂😂🗿
امروز ک برای نازنین ی عکس فرستادم
بعد از نوشتن کپشنش اینجوری بودم ک عع چای چرا ( 14 روز قبل کنکور)
نمیدونم این حس چقدر پایداره ولی اگ تا تابستون
این حس جدیدم ب چای ماندگار بود میتونم تو قسمت علایقم
توی پروفایل چای با قند تو ضل گرما اضافه کنم😐😂💃🏼
البته مطمن نیستم این تقیر صرفا بخاطر اینکه داره از چای خوشم میادش
شاید بخاطر تنوع هستش ..... شاید هوس نمیدونم....😂🙂

هعب

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
12:44 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

قبلا دلم قرص بود ب 12 تا 4 صب خوندنم
الان با اینکه صبحم خیلی زود بیدار نمیشم
و توانایی بیدار موندن شبو دارم
بازم دلم میخواد بخابم
فقط بخابم....
ولی کافیه برم رو تخت و چشام ببندم
محتوایه فکریم کلا میشه عقب بودن و نرسوندن و ترس امتحانات

برچسب‌ها: ی کنکوری 🙂💚

برنامه

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
10:9 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

برنامه ای ک دارم اجراش میکنم
ن فیزیک داره ن ریاضی
فارسیش کمهههه
نم چ کنم کاش طولانی تر بود روزااا عههههههه

گوشنمه

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
5:56 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

دلم کوبیده میخاد :/ ایش ینی چییییی
با پیازز :////

چند روز پیش بود خوردما ت عروسی و فرداش
باز هوس کردم ولی

گلب

شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
9:18 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

گلب عاسیس من
معده قشنگ من
خودتو درگیر مساعل زندگی من نکن
من کنکور دارم من نهایی دارم منو یکی ناراحت میکنه
با تو ک کاری ندارن
تو چرا درد میگیری
تو چرا اسید پاشی میکنی
اروم باش...

یوهو

شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
12:53 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

ریاضیو دادم
نگارشمم دادم
ولی دیگ فیزیک نموندم و فرار کردم🙂😂💃🏼

صبتان بخیر

شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
7:3 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

سررردمه سردددددههههه
دلم میخاد مچله بشم زیر پتو و بخابم
و میدونم اگ الان برم زیر پتو ثانیه ای نکشیده بیهوش میشم😂🗿
ولی متاسفانه باید برم مدرسه🚶🏼‍♂️
قشنگ پا راستم گرفتهههه دردم میکنه
ازیم گرفتگی هایی ک بگی بخاب خوب شم😭😂🦦

صبح

شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
1:46 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

واقنی انگار صبحه
رفتم حموم اومدم
ی شربت البالو درست کردم حالم جا اومدش
بعدش 2 3 تا لقمه نون پنیر خوردم
الانم دارم برنامم میچینم واس فردا😂💃🏼
بعدش میرم میخابم
فردا مدرسه تا ساعت 4 :)

جمعه ۱۴۰۴/۰۲/۱۹
10:20 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

آشوووبم اشوووووووب وای خدیااااا کمکم کن
مردم از استرس

برچسب‌ها: 12 ام، خدایا

خدایا

جمعه ۱۴۰۴/۰۲/۱۹
2:59 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

بنده هات چرا انقدر مضخرفن🙂💔
دارم متنفر میشم ازشون

پ.ن : همه ن حالا ناشکری نمیکنم

نت خر

جمعه ۱۴۰۴/۰۲/۱۹
1:49 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

من درس نمیخونم
میرم میخابم
خاک بر سر نت
خاک بر سر کلاسینو
خاک بر سر زبان
ولی قریشی دوس >>>>

زبان

جمعه ۱۴۰۴/۰۲/۱۹
1:41 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

اخههههههههه الان ک ترافیک نیستتتت
چرا کلاس نمیاد بالاااا😭😭😭

قد  مهمه ؟!

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
11:18 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

دیشب خیلی یهویی یکی اومد ب مامانم گفت :
فلانی جون دخترت چرا انقدر کوچیکه😐
یلحظه برگام ریخت کپ کردم همینجوری از شدت بیشعوریش
مامانم گفت یعنی چی !!!!!!
گفت اخه خیلی کوچیکه من فکر کردم دختر دومیته ک ابتداییه🗿
مامانم گفت وااا مگ باید چقدری باشه خب هم قد خودمه
گفت اخه پسر منو نگا
اشاره کرد ب پسرش ک قدش 160 شاید میشد😑🦦
اخه چلغوز من دخترم باید ضریف باشم
نباید هم قد ی مرد یا ی پسر باشم که
اصلا جدا ازون پسر مگ 160 میشه ؟!
ب جایه اینکه سرتو بکنی تو ماتحت بقیه
برو دنبال درمان پسرت و شوهرت باش ک قدشون 170 نمیرسه
اخه مرد مگ انقدر قد کوتاه میشه
من نمیدونم ملت کورن خودشونو جلو اینه نمیبینن
ک درباره بقیه اظهار نظر میکنن
مامانمم خیلی محترمانه ری*د بهش و یارو فقط تونست لبخند بزنه
بعدش ازون یکی دوستمون ک کنارمون بودش پرسید
خواهر زادت ( اونور خیابون بود ) حامله نیست ؟!
اخهههههههه زنیکه ب تو چهههههه
مگ کسی ب تو میگ چرا ی شکم زاییدی ؟! هانننن ؟!
چرا پسرت و شوهرت انقدر کوچیک و بد قوارن ؟!
چرا دماغ پسرت عقابیه و انقدر سیاهه ؟
ملت بقران بیکارن 😐😐😐🚶🏼‍♂️
گمشید برید بمیرید دیگ هیچی حالیتون نی فقط بلدید زر بزنید
ببخشید یلحظه عصبانی شدم🙂😂💃🏼💃🏼
واح واح اصلا برچی باید ب حرف بقیه اهمیت بدم من ب این خوشلی ناناسی💃🏼

برچسب‌ها: مزخرف

چرت و پرت گویی.... قسمت اول

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
5:22 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

نوشتم پست مورد نظر رو.....😂😂😂😂😂😂😂
همینجوری بی دلیل :) شاید تا بیست سالگیم پارتای بعدی
این پست اضافه کنم با عنوان " 5 سال اخر دهه دوم زندگیم "
ویرایش: 05:33 الان کامنت مهزاد دیدم نوشته بقیه یک ربع از تو جلوترن
و دارن تست میزنن واقعا یدق استرس گرفتم 😐😂😂
پ.ن هارو الان بخونید


دوران راهنمایی ک بودم
تو یکی از روابط دوستیم مشکل خورده بودم و فک میکردم دنیا ب اخر رسیده
اون فرد انقدر اذیتم میکرد و عذابم میداد ک غیر قابل توصیفه
واقعا روزگار بد و وحشتناکی بود .... با اینکه ادم مهمی نبودش
یا رفاقت صمیمی باهاش نداشتم ولی نمیدونم چرا اذیت میشدم فکر میکنم از وابستگی بود
این اتفاقا زمانی افتاده بود ک من یکی از بهترین رفاقتامم از دست داده بودم
ک خودم توش هیچ نقشی نداشتم و اون ادم بخاطر کارایی ک کرده بود ترجیح داد دیگ با من نباشه
خیلی یهویی تصمیم گرفتم پای این دوتا ادمو از زندگیم ببرم و بهترین کارایی بود ک کردم
یادمه حتی مادر اون فرد باهام تماس گرفت ک برگردم با دخترش ولی من دیگ قبول نکردم
اون زمان کروناهم بودش و خونه موندن و نبودن کسی ک باهاش حرفای دلمو بزنم
بیشتر اذیتم میکرد تا اینکه نهم شدمو کرونا کمتر شده بود و مدرسه میرفتم
یکی از بهترین اتفاقایی ک نیاز داشتم بیوفته و افتاد اشنا شدنم با نازنین بود
بدون اینکه خودش بفهمه تمام زخم هایی ک از دوستای قبلیم خورده بودمو درست کرد
و خیلی قشنگ یاد گرفتم هدف داشتنو تلاش کردن براشو رویا پردازیو جدی گرفتن درسو
همچی خیلی قشنگ و عالی پیش میرفت من قلمچی ثبت نام کرده بودم
و نازنین کمکم میکرد تست بزنم ازمون بزنم چیکارا کنم برنامه بچینم تو همچی کمکم میکرد
اون سال من برای نمونه دولتی قلمچی ثبت نام کردم و کتابای ابیشو گرفتم
و بازه بعد عید ازمونای 31 استان میزدم
وای نگم از مسخره کردن فامیل برای درسخوندنم ک چرا میخونم
یا انقدر توقعشون رفته بود بالا ک نگم.... این منو اذیتم میکرد و فکر نشدن همش میومد تو ذهنم
اون موقع بابامم برام ی گوشی s20 plus 5g خریده بود ک مثل بمبم فامیل پدری فهمیدن
و همش تو گوش بابامم میخوندن چرا برای نگین همچین گوشی گرونی گرفتی
و من همش فک میکردم برای جبران این کارای بابام و خرجایی ک هر کسی نمیکنه
تنها کاری ک میتونم بکنم قبولی مدرسه نمونه و تیزهوشانه :)
این وسطا خیلی اتفاقی با ی بنده خدایی ب اسم ش اشنا شدم
همچی همینجوری میگذشت تا خرداد اون سال ک امتحانای پایانی دادیم
و من همرو 20 شده بودم ولی علومو شدم 16 اون زمان انقدر سر این گریه میکردم
ک نکنه من نمونه و تیزهوشان ازمون قبول بشم برای این نمره نزارن برم یا نکنه تجربی نیارم
رفتم ازمون تیزهوشان و نمونه رو دادم با اعتماد ب سقففف ک حتما قبولم
و بله نتایج اومد و قبول نشدم و من زار زار گریه میکردم
یادمه میخواستم خودمو بکشم🚶🏼‍♂️💔 باورم نمیشد ک نشه
شرمنده شدم پیش بابام مامانم حس میکردم ابروم جلو فامیل رفته
خیلی زیاد بود گریه هام همش گریه میکردم و خانواده واقعا خسته شده بودن
از طرفی میخواستیم خونمونو عوض کنیم بابام هم فشار ناراحتی منو تحمل میکرد
هم فشار جور کردن پول خرید خونه ما همچیمونو فروخته بودیم همچی ولی پول جور نمیشد
چون مشتری برای خونمون نمیومد و کم مونده بود معامله خونه جدید
فسخ بشه و بشیم بی همه چیز🚶🏼‍♂️ من حتی این قضیه هم داشت اذیتم میکرد
همزمان رفتیم سراغ پلن بعدی ثبت نام شدن مدرسه شاهد رفتیم و گفتن بخاطر
اون نمره کم علومم منو ثبت نامم نمیکنن و باز هم شروع گریه های من ک خدایا چراااااا😂
و همزمان با راهنمایی نازنین من زیست دهم شروع کرده بودم میخوندم
یادمه از کلیه شروع کردم :))) هم میخوندم هم گریه میکردم 😂😭
تا اینکه با من تماس گرفتن ک شاهد ثبت نام شدم :)
خوشحال شدم ک شدش چون اگر اونم نمیشد بازم تضعیف روحیه میشدم🚶🏼‍♂️
( موهامو اون تابستون رفتم پسرونه زدم😂😂😂)
اون تایم با همون روحیه داغون تصمیم گرفتم با مادر بزرگم برم مشهد
تا حال روحیم بهتر بشه اونجا خیلی دعا کردم ک قضیه خونمون حل بشه
از شانس گندم گوشیه نو و قشنگمو تو حرم زدن و باز هم شکست بعدی
و اون سفرمم شد کلا گریه برای من , شکست پشت شکشت
تو اون شرایط ب جای اینکه تسکین بابام باشم براش ضرر مالی شدم
و با اوج شرمندگی برگشتم خونه :) قضیه خونه حل شده بود
و 5 مهر ما اسباب کشی کردیم
من همین تاریخا بود تقریبا ب فکر ی کاری بودم ک درگیرش بشم
و به چیزای دیگه فکر نکنم ک وبلاگمو زدم
سال جدید مدرسه با غم نبودن دوستام شروع شد هرچند وجود صبا از شدت این غم میکرد
صبا با اینکه بغل دستیم بود خیلی زود با یکی دیگ اوکی شد (مهرانه )
و از یجایی ب بعد دیگ با من نمیگشت و خیلی سخت بودش برام تنهایی تو مدرسه
اونم با اون همکلاسی هایه مضخرف ک فقط تیکه مینداختن و اذیتم میکردن
با وجود اینکه واقعا میخوندم ولی نمرات ترمم ب شدت افتضاح بود
امتحانات ترمم تایمی بود ک خواهرم نلین بیمارستان بستری شده بود
و من واقعا تو عذاب الهی بودم🚶🏼‍♂️ هندل کردن همچی و درد کشیدن نلین
ماشین هم نداشتیم و خب تازه خونه عوض کرده بودیم
تا ب حالت استیبل قبل برگردیم خیلی زمان بر بودش برام
تو اون روزا بازم نازنین باعث تسکین روحیم میشد و اشناییم با ش بیشتر میشد
تو اون موقعیت کذایی ش ب من درخواست دوستی داد ش مذکر بود
بنده همچنان مشغول درسم بودم و اهمیتی ب ایشون ندادم
ولی خب بعد چند ماه تلاش بی وقفه ایشون با منت کشی
و لفط اومدن و چرب زبونی و عذت و احترام موفق شد :)
اونموقع ب نازنین نگفتم چون میدونستم کلمو میکنه
قبول کردن من ب عنوان فقط ی دوست همانا و تلاش اون برای وابسته شدن من بهش همانا
گدشت و بله بعد از مدتی ورق برگشت همه چرب زبانیا و لفظ اومدنا
و منت کشیا تبدیل شد ب توهین و تحقیر و ازار و اذیت
و مسخره کردن عقاید و اعتقادات من 😐
ی جاهایی ب خودم شک میکردم ک شاید من واقعا انقدر بدم
خلاصه روزای من شده بود مدرسه درس تست زبان
و تایم های استراحتی ک میومدم تو لپ تاپ و ایشون با رفتارش عذابم میداد
بعد نمیدونم چرا بلاک نمیکردم و خاتمه نمیدادم ب کارای این ادم سمی
قشنگ گذاشته بودم گند بزنه ب زندگیه من😐🙂
( دلم نمیومد حذفش کنم و خوب موفق شده بود ب وابسته کردن من )
صبر من ب پایان رسید و نزدیک امتحانای خرداد
و دوتا درس ما سراسری شده بود و چی از درس من مهم تر ؟!
بنده ب ایشون گفتم امتحانام شروع شده و بلاکش کردم
نشستم سر درسم تا امتحانای مهمم تموم شد و برگشتم
و مثل ی گاو باز از بلاک دراوردم و همه اون رفتارا 4567890برابر بدتر شده بود🙂
یادمه بعد از اون اتفاق از اعماق وجودم از خدا میخواستم کمکم کنه
حتی یادمه میگفتم خدایا من قول میدم هیچوقت وارد رابطه ای نشم
حتی اگ از کسی خوشم اومد عاشقش شدم هیچوقت بهش نمیگم
هیچوقت دوستی و رابطه ای ک باعث اسیبم بشه ادامه نمیدم
توبه میکنم ک این کار اولین و اخرین کاری بود کردم
ولی توعم قول بده مراقبم باشی خدایا توروخدا حواست بهم باشه
من دیگ نمیتونمم🙂😂😂😂😂
من دیگ توانایی شکست خوردن تو هیچ زمینه ای ندارم خدایا تورووخداا
و خیلی شیک نشستم با خودم خلوت کردم ک مشتی تو این همه درس میخونی
این همه ذوق و شوق هدفتو داری چرا میزاری ی ادم ک واقعا ارزششو نداره حالتو خراب کنه ؟!
چرا اجازه میدی کسی ک در حد تو نیست باعث ناراحتیت بشه😂
خلاصه ک این ادمم اضافه شد ب لیست ادمایی ک پاشونو از زندگیم قیچی کردم
حرکتی ک زدم انقدر خوب بود ک پشمای طرف ریخته بود ک غلط کردم
من هیچوقت دیگ پیوی اون ادمو سین نزدم حتی نرفتم پیویش بلاکش کنم
کلا اون اپ رو حذف کردم و هیچوقت نریختمش😂
اونموقع هیچی ب نازنین نمیگفتم ن رقیه ای بود ن پیتزایی
هیچیم اینجا نمینوشتم در حد خیلی کمی 3kat خبر داشت :)
دو دستی ب رفاقتم با نازنین چسبیده بودم
و دلم ب هیچ وجه ادم جدیدی نمیخواست
کارنامم اومد و خداروشکر کردم ک تایم امتحانات یارو بلاک بود
بازم و سخت و سخت چسبیدم ب درسا
نازنین بازم طبق معمول کمکم کرد ک اون تابستون درسای دهمم جمع کنم
و بله کردم سال دهمم تست خیلی کم میزدم ولی اون تابستون جبران شد
با بچه های گزارش رقابتی میخوندم....
باشگاهمو میرفتم اینجا مینوشتم اشپزی میکردم هرکاری ک حالمو خوب کنه😂
من حالم خوب بودش :))))
کلاس کنکور ثبت نام کردم زیستمو و بقیه رم همینجوری میخوندم
.
.
.


پ.ن : بچه ها زیاد شد قسمتای بعدی در پست های بعدی مینویسم :)
بخونید لطفا نظراتتونو میخونم🙂😂💃🏼

پ.ن2 05:34 : وای مهزاد تو یکی دیگ از کامنتاش گفت از 1400 اینجا بودی
قبلو حداقل بنویس و الان حس میکنم کار واقعا بیهوده ای کردم😂😂😂
بنظرم ادامشو ننویسم خب میدونید دیگ

نظرتونه

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
3:53 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

خیلی یهویی حوصله درس نداشتم گفتم بیام بنویسم
نظرتونه این چند سال اخیرمو خیلی کلی تبنویسم ؟!
خیلی طولانی میشه ولی تهش ی ربع وقت منو بگیره 😂

هع !

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
1:24 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

چقدر بعضی ادما رفتاراشون کاراشون واس ادم حال بهم زن میشن
داش تو خودت میرینی ب رابطه طرف بعد ادعای دوستی و نزدیکی و دلتنگی میکنی
چرا نسلتون منقرض نمیشه گمشید دیگ

امشو

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
12:15 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

وای امشو انق خوش گذشت
از سری عروسی های دل بخواهم بود
بعدا تعریف میکنم چرا🗿😂



پ.ن : یکی نی بگه زن کسی مجبورت نکرده
با کمر درد و دل درد وحشتناک برقصی و بپر بپر کنی🗿

سشوار کردم باز

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۷
5:39 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

انق خوشل شدم ک نگید و نپرسید💃🏼

فرار کردم باز

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۷
10:49 AM
دختر بــ✿ــــــــهار....

اومدم خونه :)

شنیدن جملات :

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
11:46 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

مگ من گفتم بمون
تو چ نسبتی با من داری اصن
تو کی هستی
گمشو بابا
میخواستی نکنی
حرف نزن با من


دلمو میشکنه :))
تو چت اینارو ب من نگید

مجازی میگید ولی واقعی گریم میادش...

حالم خیلی خوبه🥰🥰💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
10:38 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

مننن عاشققققققق تر از پیشمممم دارم عاشق تر هم میشمممم چعغفقثصضشسیبلاتنمکگ/.وئدذرزطظشیبلاتنمکگچجحخهعغفقثصضچجحخهعغفقثصضشسیبلامکگ/.وئدذرزطظشسیبلاتنمکگچجحخهعغفقثصضشسیبلاتنمکگ/.وئدذرزطظشضصسطزیثقبرذلفغادئتعهنو.مخحک/گجچ

امتحان مدیریت

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
9:24 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

الان فهمیدم امتحان مدیریت ترم دارم😐🗿
خدایا ننننننننننننننننننن

برچسب‌ها: امتحانای خرداد

پاشید بیاید  همتووووون

سه شنبه ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
8:46 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

من حوصلم سر رفته درسم نمیتانم بخونم
لپ تاپ و گوشیمم هیچی نداره
بیاید حرف بزنید سوال بپرسید هرچی میخاید بگید
https://daigo.ir/secret/51052035712

+ کافیه ازتون ادم درخواستی کنه
دریغ ازین ک یک نفرررررررر انجام بده😐

++https://beautifulsoul86.blogfa.com/post/1474
جواباش اینجا میزارمممممم

امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

#روزشمار تولد
    فروردین2 ~ قدیمیم
    فروردین16 ~ ستاره
    خرداد26 ~ بهار
    مرداد5 ~ پسرخالم
    مرداد25 ~ مهدیه
    5 مهر ~Astronaut
    مهر23~ عاباس
    ابان7 ~امیر
    ابان26 ~ رقیه
    دی3 ~ نرگس
    دی23 ~ صبا
    دی 30 ~ میم
    بهمن1 ~ ماه نقره ای
    بهمن22 ~ پیتزا
    بهمن26 ~ فاطمه پزشکی
    اسفند 7~ حنا
    اسفند27 ~ آوا

کد بارشی قلب

کد بارشی ستاره

کد بارشی برف

© 🧡Mademoiselle