🧡Mademoiselle

- و سبز خواهے شد، با باریکہ کوچکے از نور!🍊🍂

نون پنیر خرما :|

شنبه ۱۴۰۲/۰۹/۲۵
4:29 PM
دختر بــ✿ــــــــهار....

شب جمعه بود و ما خونه مامان بزرگم اینا بودیم
زندایی اینامم موندنن همه خوابیدن و فقط من و داییم و زنداییم بیدار بودیم
داییم ک تو اتاق پای لپ تاپش بود و پیش مانیار ک خواب بودش
من و زنداییمم اشپز خونه نشسته بودیم پای درد و دل🙂😂
از رل و پارتنر و رفیقای دوستام و اینکه ادم پایه ندارم و فامیل همسن ندارم
و اصلا بهم خوش نمیگدره و کنکور و داداششو و دانشگاه و ...... باهم کلی درد و دل کردیم
گشنمونم شده بود هیچی پیدا نمیکردیم زنداییم گفت ب دایی بگم بیاد املت ربی درست کنه
گفتم اوک ک ب داییم گفت و اونم حوصلش نگرفت گفت خودتون بپزید :|
علی ( پسر داییم ) ی کرانچی فلفلی رو میز تحریر اتاق داشت با ته پفک
اورد و پفک باهم خوردیم و گفتم کرانچیم بوخوریم
گفت نگین میسوزیمااا ولی خب چیز دیگم نداشتیم بوخوریم
گفتم عب نداره با ماست میخوریم
گفت با ماست گفتم اره
خلاصه باز کردم و ی قاشق ماست ریختم نشستیم فک زدیم و خوردیم
دیدم داییمم گشنش شده
زنداییم امد براش لقمه بگیره گفتم لقمه چیه ؟!
گفت نون پنیر و خرما :|
چ ترکیب سمیییییییههه
اونم گفت داییت میگ شیرینی و شوری قاطی میشه خوشمزس :|

پ.ن : این زندایی کوچیکمه

برچسب‌ها: خاطرات باحال
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

#روزشمار تولد
    فروردین2 ~ قدیمیم
    فروردین16 ~ ستاره
    خرداد26 ~ بهار
    مرداد5 ~ پسرخالم
    مرداد25 ~ مهدیه
    5 مهر ~Astronaut
    مهر23~ عاباس
    ابان7 ~امیر
    ابان26 ~ رقیه
    دی3 ~ نرگس
    دی23 ~ صبا
    دی 30 ~ میم
    بهمن1 ~ ماه نقره ای
    بهمن22 ~ پیتزا
    بهمن26 ~ فاطمه پزشکی
    اسفند 7~ حنا
    اسفند27 ~ آوا

کد بارشی قلب

کد بارشی ستاره

کد بارشی برف

© 🧡Mademoiselle