روزمرگی :)
چهارشنبه 14 تیر
ساعت 10 بود بیدار شدم و صبحونه رو خوردیم
بیدار شدم یاسمین رفته بود کلاس مامانش اومده بود اونجا
چون من خونه عموی مامانم بودم اکثرا بچه هاشون بودن یا میومدن و میرفتن
مامانش میگفت یاسمین میگه میشه نگین بمونه تا ظهر من بیام پیشش ؟! :)))
ولی خب واسه ناهار با خاله عاطی و خاله پریسا من و ریحانه جمع کردیم رفتیم محل مامانم اینا
ک اونجا یدونه خونه ویلایی دارن :)
ناهار و هم همونجا خوردیم بعدش یکم جمع و جور کردیم رفتیم استخر خیلی خوش گذشت
دیگ تا دربیاییم و اماده بشیم ساعت شد 6 غروب خونه مامان بزرگم ( مامانه مامانم ) همونجاست
دیگ خداحافظی کردم و رفتم اونجا ی نودالیت درست کردم و نشستم خوردم انقدر گشنم بودا
مانیار ( پسر داییم) هم اونجا بود , نی نی کوچولویه خوشمزه من :)
شام هم خوردمو خاله عاطی زنگ زد حاضر شدم تا باهاشون بیام خونمون
خونشون با خونه ما تو ی شهره
رسیدم خونه دیگ گرفتم خوابیدم از خستگی :)
عکسم قشنگه ؟! تو حیاطشون گرفتم :)